گریز و پناهندگی اندیشه های نوین سمنان
- شناسه خبر: 2651
- تاریخ و زمان ارسال: 26 دی 1401 ساعت 1:28
محمد احمدپناهی فرزند سید علیاکبر در مهر ماه ۱۳۱۳ در سمنان دیده به جهان گشود. وی متوسطه را در سمنان سپری کرد و در رشته تاریخ از دانشگاه تربیت معلم لیسانس گرفت. او تاکنون ۲۷ جلد کتاب در رابطه با تاریخ، فرهنگ عامه و شعر پارسی با نام «پناهی سمنانی» منتشر کرده است که در این میان کتابهای نادرشاه و حسن صباح و چنگیزخان به چاپ سیزدهم رسیدهاند. پناهی از جمله شخصیتهایی است که پژوهش و کاوش در فرهنگ بومی و زادگاهی خویش را در رأس هرم تحقیقاتی خود قرار داده و تاکنون کتاب فرهنگ سازمانی (شرح حال و نمونه آثار شاعران در گویش سمنانی با آوانوشت اشعار) و کتاب آداب و رسوم مردم سمنان شامل (مثلها، افسانهها، لطیفهها، ترانهها، باورهای عامه، حِرَف و فنون سنتی) مجموعه شعر سمنانی (دوبیتیها) تحت عنوان (رزه کیژه) کوچه باغ را در سال ۱۳۸۶ به چاپ سپرده است.
پناهی تاکنون دو مجموعه شعر به زبان پارسی با نامهای «از دی که گذشت» و منظومهی «شاعر و پری» را بر اساس قطعهای از کاتول مندسی شاعر آرمانگرای فرانسوی در سال ۱۳۶۷ به چاپ رسانیده است.
شعر این شاعر از جمله میتوان به دو دوره تقسیم کرد: دوره اول، (به قول خودشان) سالهای دور، قبل از انقلاب ۲۲ بهمن تا ۱۳۶۶ و دوره دوم، از سال ۱۳۶۶ تا ۱۳۸۵.
دوره اول:
استاد پناهی در صفحات ۲۲۴ کتاب فرهنگ سمنانی خویش، گرایش خود را به اشعار نوح نشان میدهد. خودش در شعری میگوید:
سمنی شعره تو نوحی پی یگی
شعر سمنانی را از نوح بیاموزید
ای پناهی تَرَه مایون دده جان
ای پناهی به تو میگویم برادر جان
اشعار این دوره انگشتشمارند،که گرایش به نظم در آنان به چشم میخورد. اما نه نظمی به استحکام شعر نوح.
مشدی «فرهنگ» تو بمّر کو ته جا اِن دِلَه با
مشهدی فرهنگ تو بمیری که جای تو این بود
با وجودی که میونی مو و ته فاصله با
با وجودی که میان من و تو فاصله بود
دِلَه یعنی کو هما قلبی دله جایزه ته ره
این میانه، یعنی میان قلب ما جایت بود
نوایا، بیادب اِن میردکا عاقله با
نگویی این مردک عاقل، بیادب بود
کلی بورید و هما کاغه ته دس نرسا
کلی گذشت و نامهی ما به دست تو نرسید
مشدی «فرهنگ» هما پی نکره در گِله با
مشهدی فرهنگ نکند از ما در گله باشی
در بخشی از این شعر فاصلهی طبقاتی محلی مورد هجوم قرار میگیرد یعنی (حاجی میرزا آقا فامیلی) که مالک بود، در مقابلش مردم ندار و گرسنه. او به حکومت وقت معترض است و نظام را مینکوهد.
حاجی میرزاقه تیول با سمن و هرچی دبا
سمنان و هرچه در آن بود تیول حاجی میرزا آقا بود
بینی فَلِه و ژو، راستی چقدر با فاصله با
بین فله و او راستی چقدر فاصله بود
صی هزارون وشونی، چار نفری سیر و پری
صدهزاران گرسنه و چهار نفر سیر و پر
باز ماین کو مشیت همونه، کامله با
باز میگویند که مشیت برای همه کامل بود
قافیههایی که در فرهنگ عامه کمرنگند همچون (آکله یعنی خوره و جُزام، مَلَه محلات ثلاث سمنان، کامله- کامل و درست و…) شعر را به سوی سخته شدن و زبر کردن پیش میبرد، در نتیجه امکان استفاده از سهل ممتنع، کم و گاه ناممکن شده است. دوری از سمنان، در فضایی که با گویش تنگاتنگ در رابطه نیست و پارسی تکلم کردن بیشک این اتفاق میافتد.
استفاده از آرایههای ادبی در اشعار اولیهی پناهی کمرنگ است و بیشتر در سطح زبان در حرکت میباشد.
ته دل آتش مِرِه، ای ناکم اگر
دلت آتش میگیرد، اگر ذرهای
غمی هشتون تره بایون دد جان
غم خود را به تو بگویم، برادر جان
زندگی پی، ایَه عمری بِتتون
به دنبال زندگی عمری دویدم
هنه آرو ژو هوایون دَدَ جان
امروز، همچنان در آرزوی آن هستم
ترانههای تغزلی او به این گویش رویکردی دیگر دارد. گرایشی به سوی شعر فاخر سمنانی، هرچند تعابیر آن در شعر پارسی به فراوانی به چشم میخورند و بار فولکوریک در آنان کمرنگ است.
تو با نوحی همه دریا پی ویرون
تو بگو موجها را به تمامی از دریا برگیرم
یا کوئی بیستونی، جا پی ویرون
یا کوه بیستون را از جای بردارم
نوایا عاشقی پی دست بنجی
مگو از عاشقی دست بکش
چطو اَ دست از اِن سودا پی ویرون
چگونه دست از این سودا برگیرم
مو گَل پی بشِه و دل پی منشه
از برم رفتی و از دل نمیروی
مو چش پی، مو مقابل پی منشه
از چشمم، از مقابلم نمیروی
خزون ورگردا و ولگی بریژین
خزان برگشت و برگها ریختند
پرستو جان، مو منزل پی منشه
پرستو جان از منزلم نمیروی
واژگان و تعابیری از قبیل (مقابل، منزل، پرستو، بیستون، سودا و…) شعر را به سوی ناسرهسرایی میکشاند، ولی سعی دارد شعر سمنانی را جدی و فاخر عرضه کند.
مبو روز و ته مینون افتوین پی
روز میشود و ترا از آفتاب میبینم
ته رُنگی دیمی مینون مفتوین پی
رنگ رویت را از مهتاب میبینم
لووهای جوئین منینون بلکی هایرون
لب جوی مینشینم بلکه بگیرم
ته کاغه یا کو ته پیغم اووین پی
نامه یا پیغامت را از آب
دورهی دوم
دورهی دوم شعر گویشی استاد پناهی سمنانی،تاکنون به کتاب شعر «رزه کیژه» خلاصه میشود،که اشعار موفقی را عرضه کرده است.این مجموعه از تجارب شعر پارسی او بیشتر بهره مند است.این اشعار که حدود ۵۰ دوبیتی میباشند جسته و گریخته رویکرد اجتماعی،سیاسی دارند.به نظر میرسد که پناهی سعی دارد با مردم زمانه باشد و با آنان فریاد بزند.
ببه کوجه دره بنی مو حالی؟
پدر کجایی که حال مرا ببینی؟
دِبسته دست و پایون دله چالی که
دست و پا بسته میان گودالِ (زندگی)افتاده ام
بشن شیری همه اِن بیشه بیرین
که شیران همه از این جنگل گریختند
مِتژن اِن ور و اون ور شغالی
و شغالان این سو و آن سوی میدوند
بیشک شیران نمادهای پاکی، رشادت و شغالان نمادهای پلیدی و ترس هستند و از نسل گذشته مدد خواستن نشان از ارزشگذاری به تجارب پیشینیان است و سلامت نفس آنان و در پی آن به گذشتههای دور حسرت میخورد.
کوشن کیژه رزی ،اووی و جوئی
کجا رفتند کوچه باغها ، آبها و جویها
کوشن ناری و انجیلی و توئی
چه شدند انارها،انجیرها و توتها
کوشا وزیَر که مِتت پشتی اووین
کجا رفت باغبانی که به دنبال آب میدوید
کناری استالین با های و هوئی
و در کنار استخرها، های و هوی میکرد
جوئه خشکه و داری لِله قلیون
جویبار خشک است و درختها چون نیقلیان (ناتوان و بیرمق)
دیگه جغدن مننجه انجو ووئی
دیگر جغد هم در اینجا ناله سر نمیدهد
بار فولکوریک این شعر، حلاوت قابل توجهی به آن بخشیده است. بطوری که هر گویشوری را به تامل وا میدارد و باستانگرایی آن به گونهایست که خاطرات نسلی را زنده میکند. وجود نمادها همچون «جغد» «داره به معنی درخت» و بهرهگیری از سهل ممتنع و دیگر صنایع بدیع راز و رمز موفقیت این اشعار است.
جوونی تک سو آری واری بویرد
جوانی چون تک سواری گذشت
چشمت گل پی غباری واری بویرد
از برابر چشمان چون غبار گذشت
جوونی قدره بزون تا جوونه
قدر و ارزش جوانی را تا جوانی بدان
منی ابری بهاری واری بویرد
که میبینی مانند بهار گذشت
در این دوبیتی در مصرع اول و دوم و سوم سه تشبیه به چشم میخورد و یک جناس زیبا که مصرع سوم را موسیقیوار کردهاست و موسیقی شعر به وسیلهی ردیف(واری بویرد)آهنگین و خوشنوا شده است.
گاهی توجه به موسیقی درونی شعر، شعر او را به سوی زبان فاخرتری پیش میبرد که در اشعار جدید او بسیار است.
بشه لاله بچین کوه و کمر پی
برای لاله چینی، به کوه و کمر برو
بنی چه نالهای منجن جغر پی
و بنگر که چه نالهای از جگر برمیکشند
بخوسن گوشی، بشنوا کوهنه مه
گوش بسپار و بشنو که هنوز
گل آقه اسبی شیهه سنگسر پی
صدای شیههی اسب گلآقا از سنگسر میرسد
تلمیح زیبای محلی این دوبیتی به شعر حلاوت بخشیده است. و یاد حماسه آفرینیهای گل آقا، نوجوان سنگسری را زنده کرده است.
قریشماری بییِمِن ژورین آره
کولیها به آسیاب بالا رسیدهاند
گل آقه نَش دیمی اسبی سوآره
نعش گل آقا بر اسب سوار است
پلو مالی پی ور گردچی گَله
گله از چراگاه زمستانی بازگشته
دله خیلی خبر هادین ژو ماره
مادرش را در اردوگاه تابستانه آگاه سازید
پناهی از منظر کمیت به شعر سمنانی جدی نپرداخته است. او در کتاب فرهنگ سمنانی میگوید، اشعار سمنانی را که در صفحات آتی آمده در جریان پژوهش و تألیف این کتاب سرودهام و پیش از آن در سالهای دور نیز چند شعری به گویش سمنانی سروده بودم. با چنین ذوقی در شعر پارسی میتوان گفت که پناهی قدرت آن را دارد که در شعر سمنانی پیشتاز باشد.
ارزندهترین خویشکاری او کتاب ماندگار «فرهنگ سمنانی» است که تاریخ نظم سمنان را رقم زده است.
شو با مفتووی و استالی پر اوو
شب مهتابی بود و استخر پر از آب
نیسبه گوشهتر، انگاری افتو
گوشهای نشستهبودی،انگار آفتاب
مپاشش گرتی نقره مفتو
مهتاب،گرد نقره میپاشید
چه حالی با سری اِستالین اون شو
آن شب فضای استخر چه حالی داشت
بشین صحرا و تنیا دادی بنجون
به صحرا بروم و در تنهایی داد بکشم
جغر پی وویی و فریادی بنجون
فریاد و نالهای از جگر سر دهم
ای دل دارون، هزار ارمُن خدایا
یک دل دارم و هزاران آرزو، خدایا
اَ تاکی ان همه بیدادی بنجون
تا کی این همه بیداد را تحمل کنم
مَوته مِگن تو بیچه مونشونه
ترا میخواهم ، تو نشان کردهی من بودهای
وله مِگن،مَنگن اسکَه بونه
گل میخواهم، خار بن نمیخواهم
وله مِگن کو ژین سایه بینمون
گل میخواهم که در سایهاش بنشینم
اگر نه کو دِزارن داره سایه
اگر نه، دیوار هم سایه دارد
بُهار بییما و واشیچی کوفکا
بهار آمد غنچه باز شد
تئی لووین برین اِمّیه میلکا
مورچه از لانهی خود بیرون آمد
ته دُوره ور مِجُنبِه هر چی مینی
پیرامونت هر چه میبینی در تکاپوست
بُخوت وَسّه، پیبا، رِکا تو مشکل
خفتن بس است، برخیز، راه بیفت پسر