میهن ملک زاده – احوال هر روزمان، این چنین است…!
- شناسه خبر: 5529
- تاریخ و زمان ارسال: 30 فروردین 1402 ساعت 1:54

میهن ملک زاده – احوال هر روزمان، این چنین است…!
این روزها هر صبح که از خواب بیدار می شویم دعای زیر لبمان این است:کاش امروزمان بی دغدغه و بی حادثه بگذرد؛ بدون خبرهای ناگوار و اخبار گرانی های ثانیه ای و مسمومیت های دنباله دار جنایتکارانه و به جان هم افتادن های جاهلانه! نه خبری از جنگ در هیچ گوشه دنیا شنیده شود و نه چشمان دخترکان معصوم کشور همسایه در حسرت کتاب و درس و مدرسه باران اشک ببارد. هیولای سیری ناپذیر صنعت خودروسازی کشور شیره جان بازار را ننوشد و در خندق سیاه حرص و آزش نریزد و رویای داشتن وطنی ترین چهار چرخ حادثه ساز مرگ آفرین را بر دل مردم مان نگذارد و با قلدری و قداره بندی برای ملت و دولت گردنکشی نکند. تمام بشود این، به تعبیر آقایان «بدحالی» فرزندانمان تا معصومیت مسموم روی دوش پدران هراسان شان از حال نرود. ارزش و اعتبار پول ملی و ارزمان به عطسه ریز سیاستمداران منفور و مستبد آمریکایی و اروپایی بند نشود و ارض مان در کامیون های قاچاق خاک وطن به تاراج اجنبی و فرصتطلبان کینهتوز نرود. هنرمندان پیشکسوت خاطره سازمان کودکی مان را از سر ناامیدی یا هر آنچه بر دل داشتند حلقآویز نکنند و اندوه معصوم قصه های کودکانه را ناباورانه در جام چشمانمان نریزند. اساتید و نخبه های دانشگاهی مان از سر استیصال ترک وطن ننمایند و از شمار آنها که سرشان به تنشان می ارزد کم نشود. معلمان و آموزگاران مان شرف و عزت و حیثیتشان را در نوشته های اعتراض آمیز پلاکاردهای سفید فریاد نزنند و حقوق و مطالباتشان با پرداخت های قطره چکانی بی حرمت نشود.صفحه حوادث روزنامه های مان اخبار جنایت های هولناک خانوادگی را منتشر نکند و جوانی جوانان مان در ویراژ دادن های شبانه بی هدف و دویدن های بی حاصل از پی کار و نان به هدر نرود.تحصیل کرده ها و فارغ التحصیل های دانشگاهی با مدارج بالای علمی ناگزیر به عوض کردن روزانه کلاچ و دنده و جابه جایی صدها مسافر از هر قشر و مرتبه نباشند. سالن های فرودگاه های مان شاهد گریه ها و در آغوش کشیدن های آخر پدران و مادرانی که فرزندان شان را به امید آینده بهتر راهی سرزمین غربت می کنند نباشند.پشت بام های اجاره ای، خانه که نه، محل خواب شبانه آدمهایی نباشد که دیگر توان پرداخت اجاره بهای خانه های شان را ندارند.
حساب و کتاب و چرتکه انداختن ماهانه بازنشستگان مان معطوف به رصد لحظه ای افزایش قیمت گوشت و مرغ و برنج چه و چه نشود. مفاهیم و ارزش های والای انسانی و اخلاقی در وقاحت حق به جانب عده ای نابلد جاهل، رنگ نبازد و آنچه بر همنوع روا داشته اند به حساب این دین شریف گذاشته نشود که اگر خیال کج و باطل آنها راست و درست می نمود، حسین«ع» تا به امروز این همه عاشق سینه چاک و مخلص نداشت.
مدیران و مسئولان و سیاستمداران مان زبان مردم شان را می فهمیدند و بجا سکوت کردن و بجا سخن گفتن را می آموختند.
هر آنچه گفتیم و هر آنچه بگوییم در سایه «الهی به امید تو» های صبحگاهی، امیدواری های تک تک مان را به ورد زیر لب بدل می کند تا شاید کمی از تشویش اتفاق های هنوز نیفتاده و دردهای هنوز نکشیده، رها شویم، هرچند می دانیم این روزها درد را از هر طرف که بنویسیم همان درد است؛ اما عجیب این است که انگار همه ما به نوعی سِر شدگی جمعی مبتلا شده ایم،درد داریم و در عین حال درد نمی کشیم! به مجرد وقوع یک اتفاق و شوک ناشی از یک خبر عجیب، به نوعی فراموشی موروثی و مسری گرفتار آمده ایم و برای هر غمی که هر روز به مبارک بادمان می آید ظرفیت پذیرش یافته ایم!
سر شدگی چه در جان باشد چه در جامعه، آدمی را به درد و رنج گرفتاری اش بی تفاوت می کند و چه بسا باعث می شود به آنچه رخ می نماید خو بگیرد ولو مقطعی. اما حقیقت علم پزشکی با تحلیل های روزنامه نگاری متفاوت است: در سر شدگی اندام ها، شاید بیمار به طور موقتی درد را احساس نکند اما این پدیده، حقیقت وجود زخم و درد و نشانه هایش را کتمان نمی کند. در سر شدگی جامعه نیز چنین است، افراد در مقابل آنچه بر سرشان می آید، با چشم های باز و برخوردار از نعمت بینایی کور می شوند،کر می شوند،لال می شوند اما داد از آن لحظه ای که اثر آن سر شدگی محو بشود؛آنجاست که زخم زبان باز می کند و درد، فریاد میشود.