به قلم سردبیر-خواص و حکومت ها و انحرافات
- شناسه خبر: 13944
- تاریخ و زمان ارسال: 24 بهمن 1402 ساعت 11:19
اجتماع بشری از دیر باز به عللی روشن و هدفمند به دو طبقه ی خواص و عوام تقسیم شده است و آن علل یا به سبب اهلیت ها و قابلیت های فردی بوده است و یا بدون آن اهلیت ها بلکه با شرایط خاص اجتماعی، احراز شده است. برکشیدگان الهی تحت عنوان انبیا و در پیروی از آنها اولیا، همه به سبب اهلیت های فردی صورت گرفته که بنا به عدل الهی، از الطاف خاص برخوردار شده و به هدایت خلق، ماموریت یافته اند.
دیگر اهلیت ها مربوط است به خصلت های برجستهی فردی، علمی، فرهنگی، ورزشی، هنری و…. که واجدان را در مرتبه خواص یا اعیان و اشراف و بزرگان، نشانده است. اینجاست که جامعه باید برای رسیدن به قله ی کمال از راهنمایی آنان بهره مند شود. عدول و خبط جامعه و نیز حکومت ها از این هدایت ها و از نخبگان و خبرگان، بزرگ ترین ضایعه ی اجتماعی و تاریخی را رقم زده است، خبطی که بنا به شواهد و قراین، هرگز قابل جبران نبوده، دیوار جامعه را تا به ثریا، کج برده است نمونه ی بارزش «سقیفه ی بنی ساعده» است که دوران سازترین و پُر دامنه ترین رویداد تاریخ اسلام را رقم زد و موجب شقاق در جامعه ی نو پای اسلامی و دور ماندن علی (ع) از حقوق مسلم الهی خود گردید و نتیجه آن شد که معاویه و یزید و آل مروان و عباسیان بنا به همان «شرایط و حوادث اجتماعی» از منبر رسول حق ورحمت بالا رفتند بدون آن که نمونه ای از قابلیت هدایت در آنها باشد و همین ها بودند که عمال شان شنیع ترین و سخیف ترین جنایت ها را درباره ی ایرانیان با فرهنگ و صاحبان مدنیت درخشان، اجرا کرده در حد «موالی» آنان را تنزل دادند! به سبب همین نگرش های انحرافی و البته ضد اسلام ناب بود که خاندان برمکی و«سهل» بر افتادند و ترکان ماورالنهر،جای آنان را گرفتند و موجب صدرنشینی حکومت هایی شدند، چون غزنوی و سلجوقی و خوارزمشاهی که ایرانی نبودند و در همین حکومت ها بود که بزرگانی مانند امیر حسنک وزیر، خواجه نظام الملک توسی و … به اراده ی همین حکومت های ترک نژاد به مسلخ رفتند و چون مغول آمد آنی شد که اهل نظر میدانند آن چنان فاجعه ی خون باری رقم خورد و آن چنان سلسله مدنیت و فرهنگ ایرانی را از هم گسست،
که هرگز، حلقه های آن زنجیر پیدا نشد که به عنوان نمونه ، از نشابوری که به قول استاد علامه جلال همایی، آن همه زنان صاحب اجتهاد را در خود پرورد، هیچ نشان نماند! ضمن آن که براندازی خواص و نخبه کشی ، به سنت دیرین، ادامه یافت، چنان که «ارغون» مغولی، خواجه شمس الدین محمد جوینی صاحب دیوان را کشت و سلطان ابوسعید بهادر مغولی، وزیر دانشمندی مانند خواجه رشید الدین فضل الله همدانی را به بدگویی و بدخواهی درباریان فاسد، از ادامه ی خدمات صدارت، با دستور قتلش بازداشت. همان گونه که دو بزرگ مرد تاریخ دو قرن اخیر ایران را در باغ نگارستان خفه کردند و در حمام فین کاشان، رگ زدند تا حقیرهایی همچون حاجی میرزا آقاسی و فاسدی مثل میرزا آقاخان نوری برجای آنان بنشینند!
در انقلاب مشروطیت هم که قرار و شعار و برنامه این بود تا قانون به جای فرد بنشیند، چه شد؟ کدام خواص بودند که قلع و قمع شدند تا به قول فرخی یزدی ، صبح استبداد رضاخانی از شب نیمه استبداد قاجاری بیرون آید. آیا به همین قاعده نبود که گفتند: انقلاب، فرزندان خود را می خورد؟ این فرزندان، بی گمان همان خواص اند که گاهی موثر تر از هر قاعده و قانونی برای کرامت جامعه از ضرورت هایند. نمونه ی تاریخی این مدعا، پهلوان غلامرضا تختی فقید بود که به تنهایی در زلزله ی بوئین زهرا، هدایایی را مردم از دارا و ندار برای کمک به زلزله زدگان به فرد او تقدیم کردند که تمامی دولت و رژیم شاه نتوانست، معادل آن جمع آوری کند.
اینجاست که باید خواص، ولو مخالف روش ما باشند ، باید بمانند. این سنت رسول گرامی اسلام(ص) بود که بزرگان جاهلیت را به نفع پیشبرد نهضت اسلامی پاس می داشت چنان که در فتح مکه فرمود، هرکس به خانه ابوسفیان در آید در امان اسلام است. در حالی که ابوسفیان ، دشمن ترین دشمن خونی اسلام بود. اما سنت رسول مکرم (ص) این بود که از دشمن می توان دوست ساخت.
این ها درسی برای ماست تا نخبگان جامعه و اهلیت ها، اگرچه با ما مخالف و منتقد باشند اما با کشور و جامعه ی خود عنادی ندارند چنین درسی را باید از ژنرال فرانکوی دیکتاتور اسپانیا آموخت که گفت بعد از مرگ من، همه ی مخالفان مهاجرت کرده را به اسپانیا بخوانید چون این ها با من مخالفند نه با اسپانیا.